ولایت و برائت
در ادامۀ بحث «تبیین حدیث حذیفه» (جلسۀ 29، 8 جمادیالثانی 1444) به تبیین موضوع «ولایت و برائت» میپردازیم.
در حیات طیبه سیر کردیم و دانستیم برای عبور از حیات دانی باید از اسم "هو الآخر و الظاهر" به اسم "هو الاول و الباطن" برسیم. از تفسیر به تأویل پناه بردیم و فهمیدیم شر، بدی، ظلم و نفس اماره ریشه در اقتضا دارند نه علت.
برای اینکه تاریخ وجودی خود را بیابیم و بفهمیم در مسیر ظهور کدامیک از چهار اسم الهی[1] قرار داریم، با بررسی حدیث حذیفه وارد جریان تاریخی سقیفه شدیم تا با شناخت جریان باطل و نفس اماره، برائتمان را تقویت کرده و پایمان را در ولایت مستحکم کنیم.
حال، نگرانیهای پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) از احوالات امت بعد از رحلتشان را بیان میکنیم که ایشان با اشاره به این اتفاقات، کلید راهگشا برای عبور از فتنهها را به عوام و خواص امت داده بودند تا در امواج فرو نروند و در آب حقیقت بمانند؛ اما امان از نشنیدن و جدّی نگرفتن صدای حق.
مصداق عینی نگرانی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، در روز دوم رحلت ایشان، در بیعت مردم با ابوبکر آشکار میشود. آنجا که خلیفۀ اول با کلامش، طرز تفکر حاکمیت شیطان بر حاکمیت رحمان را نشان میدهد. او که خود را اول مسلمان مینامید و مردم را به بیعت با خود دعوت میکرد، حال میگوید: «به خدا سوگند که من بهترین شما نیستم... برای من شیطانی است که مرا میفریبد! پس اگر غضبناک شدم از من دوری کنید!»[2]
سیوطی از اهلسنت در تاریخ خلفا بیان میکند: «با اینکه ابوبکر اعتراف کرد من ولیّ خوب شما نیستم. شگفت است چرا کسی در آن مجلس نپرسید: تو که مزیتی بر ما نداری چرا خلافت را گرفتهای؟ چرا به بهتر از خودت واگذار نمیکنی؟ مگر تو قبل از بیعت فریاد نمیزدی: آیا من محقترین فرد به بیعت نیستم؟ آیا من اول کسی نیستم که مسلمان شدم؟»[3]
ابنابیالحدید در شرح نهجالبلاغه در این باره توضیح میدهد: «اینکه ابوبکر گفته من بهترین شما نیستم درست است. زیرا علیبنابیطالب بهتر از اوست. در آن روز مردم از بیعت کسی که همانندی در جهاد، سیاست، حکومت و... ندارد روی برگرداندند و با کسی بیعت کردند که او هم باتقوا و عادل بود.»
ابوبکر پس از بیعت مردم، اعتراضات را به شدت سرکوب میکند و مانور ظلم و جور آغاز میشود که با مطالعۀ تاریخ خلفا حقایق این امر بیشتر آشکار خواهد شد.
از اهل سنت نقل است که ابوموسی اشعری میگوید: «روزی پیامبر به اصحاب خود فرمود: «من از هرج در میان شما میترسم. اصحاب پرسیدند: هرج چیست؟ ایشان فرمود: قتل. گفتند: ما با مشرکین جنگیدیم و کشتیم و کشته دادیم. آیا بیشتر از این؟ حضرت فرمودند: ترسم از قتل مشرکین نیست. من از قتل بعضی از شما به دست بعضی دیگر میترسم. گفتند: مگر کتاب خدا در میان ما نیست؟ فرمودند: در میان شما هست. گفتند: یعنی عقل ما نیست؟ فرمودند: عقل عامۀ شما نزع و کنده خواهد شد و گروهی با کتاب خدا مخالفت میکنند در حالیکه فکر میکنند در مسیر حق هستند اما نیستند.»[4]
و در جای دیگری حضرت رسول میفرمایند: «همانا من از امامت ظالمین بر شما میترسم! زيرا هنگامى كه [به خاطر اين پيشوايان] شمشير در امّت من گذارده شود تا روز قيامت (صغری) برداشته نخواهد شد.»[5]
در قرآن به ائمۀ نور و نار[6] یا ولایت شیطان و رحمان اشاره شده است. امامت نور و نار (ظالمین) به اقتضای حق و باطل، همان آب و کف آن است که آب، علت و حقیقت و کف، اقتضای آن است. به لحاظ انسان، عدهای که اصالت به ماده و بُعد بشری میدهند، مردم را به ولایت ائمۀ نار میکشانند و آنان که اصالت به حقیقت میدهند ولایت ائمۀ نور را پذیرفتهاند.
در جنبۀ توجه نفس به دو وجه تقوا و فجور نیز، فجور همان اقتضاست که بیریشه و ناپایدارست و هستیاش به تبع وجود است؛ اما تقوا ریشهدار و وصل به حقیقت و علت است. انسان به اقتضا میتواند ولایت ائمۀ نار را بپذیرد و دنبال امیال شیطانی رود، اما به اصالت و حقیقت (علت) چیزی جز ائمۀ نور وجود ندارد.
بنابراین طبق فرمایش پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) برای ماندن در مسیر حق، کتاب به تنهایی کافی نیست و عقل نیز لازم است؛ البته عقل کلی و بالاصاله. این عقل ثابت و کلی از امت نزع و کنده شده بود؛ یعنی امت بر اساس نفس اماره و تجلی اسم آخر و ظاهر، در عقل جزئی یا ذهن و وهم مانده بودند و همین اسارت در ظاهر باعث تفرقه و اختلاف شد.
عقل جزئی (وهم) بدون اتصال به عقل کلی (وجود) اثر نورانی ندارد، چه این عقل در سود و زیان شخصی دنیا کار کند و چه در ظاهر و فروع دین باشد. عمل به فروع و احکام، بدون معرفت به اصول دین نورانی نیست و اسارت در عقل جزئی است که همچون کف روی آب روزی خاصیتش را از دست میدهد.
حاکمی که به جای پیامبر معصوم بر مسند حکومت نشسته و باید عصمت داشته باشد، وقتی میگوید: «شیطان با من است» یعنی به عقل کلی اتصالی ندارد. مردمی هم که چنین حاکمی را قبول کردهاند از عقل تهی هستند. اما چون در برههای حکومت عقل کلی را در زمان حضرت رسول(صلیاللهعلیهوآله) تجربه کرده بودند، بعد از ظلم و جور ائمۀ نار، دوباره رو به سوی حضرت علی(علیهالسلام) میآورند.
جریان سقیفه و حکومت خلفا آغاز ظهور ظلم ائمۀ نار در اسلام بود. لذا حضرت رسول(صلیاللهعلیهوآله) نگران ائمۀ ضلالت و گمراهی بود، نه ائمۀ مشرکین و کافرین. امامتی که شمشیر ناریاش گرچه نتوانست نور وجود و "الله" را خاموش کند، اما آن را در پس پرده بُرد و مردم از دریافت نور اتم و اکمل، محروم شدند. در حقیقت مردم، با اندیشه و نوع نگاهشان حجاب آن نور شدند؛ نگاه ظاهربینی که به جای اصول به فروع چسبیدند.
وقتی شمشیر نار از نیام کشیده شد و بر در خانۀ حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) بالا رفت تا روز قیامت صغری و ظهور مولا مانور باطل باقیست؛ به طوری که بعد از شهادت بانوی دو عالم، فرزندان عزیزشان همگی به شهادت رسیدند و آخرین دردانه در پس پردۀ غیبت رفت.
هم اکنون نیز شمشیر نار بالاست و مانور باطل ادامه دارد. جوانان ایران اسلامی در حاکمیت ائمۀ نور وظیفۀ خطیری به دوش دارند که با معرفت ولایی باید در مقابل شمشیر آنان بایستند. امروز هیچکدام از دولتهای سیاسی، چه دولتهای اسلامی و چه مسیحی جزء ائمۀ نور نیستند. این دولتها به ظاهر پیشرفت مادی دارند، اما فرهنگشان ضد دین و توحید است و با شمشیر ناریشان علیه جمهوری اسلامی تلاش میکنند.
گرچه در ایران مشکلات زیاد است اما حاکمیت و رهبری بر اساس حق، توحید و اصول است. تلاش دولتها با همۀ کمکاریها به سوی ائمۀ نور بوده، هر چند اشخاص نالایق و رشوهگیر و ربا خوار و... هم داشته است. همانطور که غرب و سایر دول اسلامی حاکمیت ائمۀ نارند، گرچه اشخاص حقیقتطلب و لایق هم در بین مردمشان وجود دارد اما حاکمیت، فرهنگ شیطان است.
ریشۀ اختلاف و بدبختی مسلمانان از یهود و امروز از صهیونیسم است. دشمنی ما با صهیونیسم دشمنی سیاسی نیست، بلکه اعتقادی و معرفتی است. جوانانی که با نور معرفت و بیتعصب حق را پذیرفتهاند، هم در مسیر حق استقامت دارند و هم در مقابل دشمن پاسخگو هستند. در حقیقت جوانی که به اصول پایبند است، عشق به اصول او را به مستحبات میکشاند. اما کسیکه در فروع و ظاهر مانده، به هر باد و موجی میلرزد و میترسد و فرار میکند یا افسرده و سرد و بینشاط میشود. حال ببینیم در کدام گروه و دستهایم؟
پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در ادامه فرمودند: "وَ إِنَّهُ سَيَخْرُجُ فِي أُمَّتِي كَذَّابُونَ دَجَّالُونَ قَرِيبًا مِنْ ثَلَاثِينَ , وَإِنِّي خَاتَمُ الْأَنْبِيَاءِ لَا نَبِيَّ بَعْدِي , وَلَا تَزَالُ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِي عَلَى الْحَقِّ مَنْصُورَةً حَتَّى يَأْتِيَ أَمْرُ اللهِ"[7]؛ به زودی بعد از من در امتم دجالون کذابون میآیند؛ در حالی که من خاتم انبیاء هستم و بعد از من پیامبری نیست. در همین زمان گروهی علیالاتصال در مسیر حق و نصرت الهی خواهند بود تا زمانیکه امر خدا برای ظهور حاکمیت عدل الهی و اسماء جامع او (انسان کامل) ظاهر شود.
با بررسی تاریخ خلفا بعد از رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، به دنبال دجالون کذابون میگردیم، زیرا ایشان فرمودند به زودی در امت من این دروغگویان خارج میشوند. این کذابون یا یاران و مدافعان حضرت علی(علیهالسلام) هستند مثل ابوذر و سلمان و... که تبعید و شهید شدند یا خلفا و یاوران آنها. البته بعد از پیامبر گروهی ادعای پیامبری کردند که ابوبکر آنها را کشت و به بهانۀ آنها گروهی از مخالفان حکومتش را نیز از بین برد.
برخلاف تصور غلط گروهی از محبین و شیفتگان حضرت علی(علیهالسلام)، ایشان در این فضا سکوت نکردند. حضرت علی(علیهالسلام) و حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) آنچنان جایگاه رفیعی در زمان پیامبر داشتند که مردم سالیان سال دیده بودند پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) علی(علیهالسلام) را وصی و برادر خویش مینامید و احترام مینمود و هر زمان که فاطمه(سلاماللهعلیها) را میدید، تمام قد مقابل دخترشان میایستادند و میفرمودند: بوی بهشت را از فاطمه استشمام میکنم. مردم جایگاه حسن و حسین را نزد پیامبر(علیهمالسلام) دیده بودند که بر دوش پیامبر سوار میشدند و سروران جوانان اهل بهشت نامیده شدهاند.
ایشان با چنین جایگاهی هر شب بر درِ خانۀ اهل مدینه میرفتند. زیرا حق، باری به هر حال و همرنگ جماعت شدن و در بستن و به فکر خود بودن ندارد، همواره در جریان است و جاری میشود. آنان که در زمین و آسمان برترین مقام را داشتند مگر برای مقام و پول و جایگاه و... اینچنین میکردند؟ ایشان حق بودند و به دنبال ظهور حق. و حق جای نشستن و سکوت نیست بلکه جریان و سریان است.
با چنین مقاماتی در علم و قدرت و... اگر به نشانۀ اعتراض هم در خانه را میبستند، مردم باید پیام را میگرفتند، اما امان از غفلت و جهل مردم به ولایت. اهل بیت آنچنان عشق به حق و روشنگری مردم داشتند که نیمه شب، آن هنگام که مردم از کار و دنیا فارغ میشدند بر در خانههایشان میرفتند و به حق دعوت میکردند که در تاریخ آمده تا چهل شب این کار ادامه داشت.
حضرت علی و فاطمه(علیهماالسلام) علنی مردم را به نصرت و یاری حق دعوت میکردند و برایشان دلیل میآوردند. جایگاه خود را به لحاظ حق و توحید و رسالت به مردم یادآوری کرده و آنها نیز اعتراف میکردند. و میفرمودند اگر شما دست یاری دهید ما از انحراف دین جلوگیری میکنیم و باطل را از بین میبریم و با این کلام، مردم را به استکبارستیزی تحریک کرده و برای قیام آماده میکردند. در بعضی موارد «مُناشده»[8] میکردند و مردم را با "اُنشدکم الله" قسم میدادند تا فطرتهای خاموششان بیدار شود.
اگر ما در آن زمان بودیم چه میکردیم؟ حضرات برای ما خطبه میخواندند و کلام پیامبر هم شنیده بودیم که شمشیر نار همیشگی و لایزال تا قیامت صغری بالاست و در نیام نرفته. هم اکنون در این برهه از تاریخ چه باید بکنیم؟ پدران ما در جبهۀ یاریکنندگان حق، علیه اسلام دروغین شاه قیام کردند و با تبعید و زندان و شکنجه، زمینۀ انقلاب را فراهم کردند. حال دوران جوانهاست. چه باید بکنیم؟
مهمترین وظیفه، کسب معرفت و جاری کردن معارف است. جریان یافتن نیز با عملکردن و ظهور دادن حقایق امکانپذیر است. امروز باید قلبمان را از گیر افتادن در ظواهر حفظ کنیم تا اعتقاداتمان کمرنگ و سست نشود و جذب جریان مخالف و تاریک نشویم.
جریان حق و حقیقت با بیتفاوتبودن و ملاحظهکاری سازگاری ندارد؛ ولایت و برائت هر دو لازم است. دوستشناسی و تقویت ولایت در دل، باید به همراه دشمنشناسی و داشتن قاطعیت در مقابل باطل باشد. ماهیت حق، حرکت و جریان آن است که همچون آب جاری، خس و خاشاک و زوائد را با خود میبرد.
بنابراین ولایت، بدون استکبارستیزی امکانپذیر نیست، برائت لازم است. مدارا با دشمن امری نادرست است؛ ما اهل مدینه نیستیم که ناظر شهادت مادر باشیم و سکوت کنیم. اگر در دیروز تاریخ بودیم، سقیفه جرأت دست درازی به ریحانۀ پیامبر را نداشت. امروز نیز با حضور همین اقلیت ولایتمدار، آمریکا و صهیونیسم هر چه دست درازی میکنند، به صورت خودشان سیلی میزنند.
تولی و تبری در فروع دینِ شیعه اصل است، اما معمولاً کمتر از نماز و روزه و... به آن اهمیت داده میشود. گاهی جوانها به دلیل ظاهربینی اطرافیان در فروع و افراط و تفریط در حجاب و نماز و...، از اصول هم فاصله میگیرند. البته آن کس هم که معتقد به اصول است بدون فروع و مستحبات نمیتواند زندگی کند. اما مسلمان ظاهربین که در فروع دین وسواس دارد، اگر نماز فرزندش قضا شود عصبی میشود؛ در حالیکه خدا فرموده نماز قضایش را بخواند تا جبران شود.
گیر دادن و ماندن در ظاهر دین، مانع از پیدا کردن ولایت در درون و سرسپردگی میشود؛ زیرا ظاهربین نمیتواند خود را نبیند و از خود بگذرد و در جریانهای مختلف، همواره تشخیص و فکر خود را حاکم میکند و نظر میدهد، نه ولایت. در حالیکه موحّد، ظاهر را تعبدی و اتم و اکمل انجام میدهد بدون اینکه خود و قوایش را ببیند. میداند فروع به امداد اصول انجام میشود و اصالت را به اصل و حقیقت میدهد. در موفقیتهای دنیا و دین، ظاهر را زمینهای برای شناخت ولایت و ورود به بطن میداند و حتی در دنیا نیز طبق خواست و تشخیص خود عمل نکرده و نظرش را بر فرزند و همسرش تحمیل نمیکند. اما ظاهربین در توهمش فقط امام را در قلب دارد ولی در دنیا و دین طبق خواست و نظر خود کار میکند و از دیگران نیز توقع همراهی دارد.
پس معرفت و نگاهی عمیق لازم است تا در جبهۀ حق بمانیم و همچون اهل مدینه، نگرانیهای پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را فراموش نکنیم. باید از ظواهر امور در دین و دنیا و خواستهایمان عبور کنیم و اسیر و گرفتارشان نشویم تا بطن و حقیقت امر برایمان آشکار شود.
[1]- هوالأول و الآخر و الظاهر و الباطن.
[2]- شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج17، ص156: «اَما وَالله مَا أنا بِخَیرِکُم ... إِنَّ لِي شَيْطَاناً يَعْتَرِينِي؛ فاذا غضبتُ فَاجتَنِبونی.»
[3]- در خانۀ پیامبر، اولین کسانی که اسلام آوردند حضرت علی و حضرت خدیجه(علیهماالسلام) بودند که اسلامشان مخفیانه و در خفا بود. اما زمانی که اسلام آشکار شد ابوبکر اولین ایمان آورنده بود.
[4]- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1309.
[5]- سنن کبری بیهقی، ج 9، ص 305: "إِنَّ مِنْ أَخْوَفِ مَا أَخَافُ الْأَئِمَّةَ الْمُضِلِّينَ , وَإِنَّهُ إِذَا وُضِعَ السَّيْفُ فِيهِمْ لَمْ يُرْفَعْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ , وَ إِنَّهُ سَيَخْرُجُ فِي أُمَّتِي كَذَّابُونَ دَجَّالُونَ قَرِيبًا مِنْ ثَلَاثِينَ , وَإِنِّي خَاتَمُ الْأَنْبِيَاءِ لَا نَبِيَّ بَعْدِي , وَلَا تَزَالُ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِي عَلَى الْحَقِّ مَنْصُورَةً حَتَّى يَأْتِيَ أَمْرُ اللهِ ".
[6]- سورۀ قصص، آیۀ 41: "وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ"؛ و آنان را از آن گونه پيشوايانى ساختيم كه مردم را به آتش دعوت مىكنند.
[7]- سنن کبری بیهقی، ج 9، ص 305.
[8]- قسم دادن.
نظرات کاربران